دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

چرا کسی از من توقع نداره

من کم کم دارم عادت میکنم ارزو هایی که از خدا میخوامشون رو دست بقیه ببینم 

این منو میترسونه 

اینکه خدا منو دوست نداره منو میترسونه

  میترسم 

میترسم دعاهامو التماس هامو نبینه نشنوه 

من گم بشم  بین غم نرسیدن به ارزو هام 

دقیقا دو روزی میشه که دارم با خودم میگم چرا هیچ کس منو نمیبینه چرا هیچ کس به من نمیگه ازت توقع دارم بهت امید دارم 

تلاش کن تلاش کن که حیفی  چرا هیچ کس از من توقع نداره البته منظورم خانواده نیست افرادی غیر خانواده 

هیچی امروز اونی که منتظر توقعش بودم به دوستم گفته 

قبولی بهت امیدوارم و من  دارم  اتفاقی فکر  میکنم که برای یکی دیگه پیش اومد  من منتظرش بودم میمردی به منم بگی

 خرج داشت  برات ؟ 

لعنتی از من توقع میداشتی میمردی 

اه 

خدایا شکرت  چی بگم دیگه