دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

همه انگشترن تو نگینی

22 آبان شده 

و من تولدمه 

خوب بیا شروع کنیم بگیم تولدم مبارک 

و بعد بنویسم و بگم که غزل از هفته ی پیش به خانواده گفتی حال تولد نداری اره همین تویی که مناسبتا برات مهم 

گفتی تولد نمیخوای کیک نمیخوای گل نمیخوای 

مامان گفت  مگه میشه ما دلمون میخواد  دلمون میخواد

بعد ها یه چیزی باشه برای تجدید خاطره نگاه عکساش کنیم 

ولی من دیگه حال ندارم 

اینم اروم رد میشه میره و منه آینده یا خودشو درک میکنه یا فحش میده بابت این کارش

ببین میدونی چیه من واقعا تحمل  یه سری چیزا رو دیگه ندارم مثلا  این که برم سفر و نگران باشم   از بس هررررر تابستونی رفتم سفر نگران 10 15 روز  بعدش بودم 

هر تولد نگران روزای اینده 

بابا حالم داره بهم میخوره هر عکسی از خودم نگاه میکنم 

میبینم چشمام نگرانه  لبام میخنده 

بعد میگم اخی اره اون روزا فکر فلان چیز بودم 

تازه فلان موضوع رو  حل کرده بودم 

داره رعد و برق میزنه 

بارونم دیگه ندوست خل شدم  میدونم   جدیدا از رعد و برقا یکم میترسم  و خوشم نمیاد که میترسم حتی یکم 

باران و بوی بارون  یاد روزایی منو میندازه که سریع میرفتم زیر بارون و هی میگفتم فلان بشه بهمان بشه این بشه اون بشه 

اخرم.......

ولی ببین من در اخر به خدا نیاز دارم چب برم راست برم بالا پایین  

اینه 

غزل تولدت مبارک  ببخشید دوست دارم خیلی چیزا بگم برات ولی  نمیتونم 

فقط تولد مبارک 

اگر پارسال غصه داشتی تولدت رو نشد  کسایی که میخوای دعوت کنی امسال همون ادمای پارسالی هم نمیشه بیان 

ولی ببین تولدت مبارک 

همین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد