دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

حواسم نیست

امشب یک سری حرف ها رو گفتم که نباید میگفتم 

و الان مجبورم سردرد همون حرف ها رو تحمل کنم 

به خودم قول داده بودم دیگه این اتفاق برام پیش نیاد .

غزل یاد بگیر همیشه هم نباید راحت بود حتی با کسایی که با اندازه ی جونت دوستشون داری 

کلا همیشه باید یه کاری کنم که پیش خودم شرمنده باشم لعنتی 

از قدیم گفتن ادم رو سگ بگیره جو نگیره 

البته این سری انقدر ساکت بودم که دختر داییم هی میگفت چرا ساکتی چه میدوست دلیلش پشیمونی از حرف های چند دقیقه پیشمه 

حرف های امشب مامان و بابا هم بی تاثیر نبود 

خدایا چرا زندم ؟

پس کو

به خودم قول دادم بعد از عید با یه انرژی خییلی زیاد برم مدرسه ولی استرس امتحاناتم که قراره یه مدت دیگه شروع بشه نمیذاره از اخرین فرصت برای یه خواب با ارامش استفاده کنم اثری از اون انرژی توی خودم نمیبینم 

چرا ادم ها یه همراه نامرعی ندارن تا موقع ترس و دلهره و نگرانی بهش پناه ببرن فقط برای ارامش یه اغوش  پر از ارامش 

ای کاش یه همچین موجودی بود 

من توی دنیای سرگردون ذهنم دارم دیوونه میشم 

یه ای کاش دیگه اینکه مثلا این ذهن ادم یه دکمه ای چیزی داشت میزدی خاموش میشد یه راه برای خفه کردنش به موقع که کار نمی افته موقع خواب تازه انگار یادش میاد برای افریده شده شروع میکنه  کار کردن  

ذهنم خواهش میکنم خفه شو 

برای تمام کسایی که شنبه نمیرن مدرسه ارزوی میکنم یه روز پر از اتفاق خوب داشته باشن تا هی یادشون بی افته چند سال پیش چه حالی داشتن  فردای سیزده     اما حالا چه حالی دارن آی این فکرا میچسبه آی میچسبه من از این فکرا تابستون میکنم بعد در لذتی وصف نا پذیر  غرق میشیم  برای امسال خودم فقط رووووحیه و نمره فقط 

قراره سیزده به در بریم جوج بزنیم با نوشابه

95 یکم با خودت فکر کن ادم شوهمین اول سالی

 سلام سلام احوال شما  

اقااااااااااا چرا اینقدر تعطیلات 95 زود گذشت 

ببین سال 95 حواست باشه تعطیلاتت زود گدشت نسبت سال های پیش یادت باشه طی سال جبران کنی عن بازی در نیاری با پوزش فراوان بابت این نوع گفتار اما لازم بود عقربه های ساعت با شما هم بودم شما ها سابقتون خراب تره  1 ساعت خو افتاده جلو دیگه هیچ 

بابا پیک نداریم در عوض این معلم ادبیاتمون از بوستان چند باب و از گلستان هم چند تا باب مشخص کرده از هر باب 5 صفحه  گفته ازتون خوانش درست و معنی میخوام از غزلیات شمسم 5 تا غزل برای هرکی مشخص کرده باید یکیشو حفظ کنیم با بدبختی معنی های گلستان رو در اوردم تا بعضی هاش نبود  این چیه خو معلم های ادبیات نازنین یکم وقت بذارین این باب ها رو تفسیر کنید بذارید تو اینترنت :دی 

الان من چه کنم 

از بچه ها هم پرسیدم شما از چه سایتی در اوردین  گفتم ما هم پیدا نکردیم 

خدایا به خودت پناه میبرم از دست این .......

چرا پاک شدییییی

کلی نوشتم همش پاک شد   دوباره می نویسم اگر فردا وقت کردم 

فقط تا همین حد بگم فردا شب برمیگردیم سر خونه و زندگیمون شاید فردا پستم رو دوباره نوشتم 

ببببببخشید 

خوش گذشت

امروز رفتیم پارک جمشیدیه  آب و هوا و طبیعتش روحت رو به ارامش دعوت میکنه  هوای خییلی سررررررررد و اما لذت بخش  کلی از همین سرما سوژه درست شد خندیدیم

اول نم نم بارون اومد البته ما چون توی آلاچیق بودیم خییلی خوب بود بعدم یکم افتاب  اما هنوز سرد بود یکی پتو دورش یکی کنار آتیش خییلی خوب بود دوتا خاله ی بابام که تهرانن ادم های فوق العاده ای  هستن یه شخصیت پاک و خالص دارن دلشون با زبونشون یکیه صاف و صادق وقتی کنارشونی لذت می بری خلاصه انقدر منظره ها قشنگ بود که من کلیییییییی عکس گرفتم  البته چیز جالبی که بود من خیلی سلفی نمیگیرم باید تیپم یا اون منظره خیلی به نظرم عالی باشه  اما امروز انقدر سلفی گرفتم دو تا شون خیلی قشنگ شده انقدر نگاهشون کردم  بعد با خودم میگفتم اینا همه از عکس نداشتن زیاد از خودم تو موبایلمه معمولا بیشتر سلفی هام رو دختر داییم وقتی باهمیم میگیره جوجه کباب کردن توی هوای سردم حال خودشو داشت انقدر سرد بود که فقط ناهار خوردیم  قرار شد چایی رو خونه خاله ی بابا بخوریم که امیررضا توی ماشین خوابش برد و مامان گفت بریم خونه بهتره   

اومدین خونه چایی خوردیم انقدر شبش دیر خوابیده بودیم بی هوش شدیم من اخر همه پاشدم 

اما عااااالی بود خیلی خوش گذشت شبشم بابام زنگ زد به اقاجونم اینا که مهمون داشتن  مامان هم زنگ زد با مامان بزرگم چون ناهار داییم همه رو دعوت کرده بود بخاطر کارش ممکن بود دیگه فرصت نشه  دوم مهمونیش رو گرفت دیگه کلی حرف زدیم بعد مامان بزرگم میخواست خداحافظی کنه  

گفتم نههه هنوز ادامه بده خداحافظی نکن 

گفت خو چی بگم 

دوباره گرفتمش به حرف