دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

چرا نیومدی ؟ چرا نرفتم ؟

سلام به همگی روز خوش 

الان که دارم این پست و رو مینویسم خونه در سکوت کامله 

یه جوری که انگار از اول خودم تو این خونه تنها زندگی میکردم  ,

  از اون جایی که  پنجشنبه مامانم و برادر به اصراااااااااااار زیاد من بالاخره عازم شهر کرد شدن 

ومن بخاطر کانون زبان کووووووووووفتی نرفتم بابام که  طی یک سری جابه جایی ها و سمت جدید فعلا صلاح بر این بود که بمونه و جایی نره پس مرخصی بی مرخصی 

ماجرا اینجور بود که داییم دوتا ویلا گرفت برای خانواده ی همسر و خانواده ی خودش که ما باشیم  از اونجایی که مسافرت دست جمعی حال میده  خوب خیلی پیشنهاد خوبی بود 

مخصوصا ما پارسال هم تبریز با هم رفتیم که یه مسافرت خاطره انگیزشد 

اماسری مامان  گفت شما که نمیاین من هم نمیرم دیگه  امیررضا اصرار که ما باید بریم و اگر شما نیاید من خودم میرم إإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإ

مامان خیلی باهاش صحبت کرد که اگر ما بریم خوب اجی و بابا چی پس 

بابام بهش میگفت نرو من دلم برات تنگ میشه 

تا خود موقع رفتن تلاش میکردن که منصرفش کنن  

 

امااااا همش تلاش الکی بود و امیررضا کماکان میگفت یا میاین یا میرم بله 

شب اومد پیشم گفت مامان راضی نمیشه  من میخوام برم  گفتم برو بخواب با من 

منم  دیگه خیلی اصرار کردم به مامان که شاید تو راه سخته به هر حال نه من هستم نه بابا اما امیررضا گناه داره وقتی پاشه ببینه نرفته بره پایین و ببینه مامان بزرگ اینا رفت خیلی ناراحت میشه پس بهتره بخاطر امیررضا هم که شده بری مخصوصا همراهتم نیستیم برو یکم راحت با ش

برای خودت باش همش درگیر مایی 

خلاصه انقدر گفتم گفتم قرار 6و نیم بود صبح بود مامانم 4 شروع کرد وسایلا رو جمع کردن البته من بهش گفتم دایی میگه 6 و نیم اما خیییییلی زود بیاد 9 که همین شد 8  یا 8 ربع بود امد 

دیگه خلاصه کل خانواده رفت 

منم همون شب قبل رفتن تا مامان بود الویه درست کردم یه دو روز غذا داشته باشیم چون هرچی بابام غذا بلده من پاااااااکم کلا چیزاایی که بلدم درست کنم الویه  و سالاد مرغ و تخم مرغ و مشتقاتشه  (سوال غذایی داشتین در خدمتم )

البته دایی اولیم هم نرفت واسه همین امروز زنداییم دستش درد نکنه غذا اورد 

کلی شرمنده شدم مخصوصا هرچی بهش گفتم بذار ظرفارو خودم عصری میفرستم خالی نبرشون نذاشت 

بابا خوب میخواستم یه چیزی بذارم توشون بفرستم براش نذاشت 

منم زنگ زدم به مامان گفتم به من ربطی ندار ظرفارو خالی خالی برد 

امیررضا عزیزم همش با واتس بهم زنگ میزنه  همه جارو بهم نشون میده امروز کل ویلا تا حد دستشویی رو نشونم داد قربونش برم 

فضای سبز بیرون ویلا پارکی که میره همه جا رو 

روزی چند بار منهای مامان جداگونه زنگ میزنه بهم 

بعدم میگه دیگه خداحافظ میخوام زنگ بزنم بابا تازه بم قول داده از اونجا برام جایزه بیاره به قول خودش 

هرررربار هم که زنگ میزنن 

کلللللل خانواده میگن چراااااا نیومدی 

مامان بزرگم میگه مامانت مدام میگه بچم نیومد 

بعد مامان میگه  مامان بزرگ هی میگه غزل بچم مونده تنها 

امیررضا داییام 

خلاصه محبتاشون فوران داره میکنه بهشون گفتم میدونستم زود میفرستادمتون خوب 

کار  منم اینه هی  میگم تف به کانون تف همه کلاساااااا تمام کانون تا 23 ادامه داره خوب چه خبره انتقالی نمیشد بگیرم چون بابام همراهم نبود  دوست نداشتم زحمت رفت و امدم حتی برای یه  جلسه گردن کسی بی افته  با وجود تمام  صحبت های داییم که من میبرت خودم اونجا یه سری کار دارم و این حرفا چیه اما نمیخواستم  

بدوم اینکه  نمره ی ردینگ نداشتم ترسم  از این بود برم و دیگه فرصتی برای پرسیدن نباشه و این ترم پاس نشم 

البته الانم از ساعت 12 میخوام درس بخونم دریغ از درس خوندن درییییییییییییییغ 

ای خدا  یعنی چی 6 ساعته یه درس خوندم منهای گرامر 

تیچر هم که میگه شما با این درس خوندن  پاس نمیشین 

پاس شین ترم بعد نمیشین 

از ترم دیگه نباید اینجور کنید  باید اینجور باشین اونجور باشین خلاصه ته دلمونو خااااااااااااااااالی میکنه 

به هر حال امید به خدا خدایا پااااااسم کن افررررین 

کانونم تموم شه تا مهر یه هفته مونده  که حوصله مسافرت رفتن  تو خودم نمیبینم تا ببینم چی میشه 

ترجیحا سرجام باشم  بهتره یه اخلاق بدی که دارم وقتی مثلا برم مسافرت  بعد مثلا یکی دو روز بعدش مهر باشه خیلی اذیت میشم   هولم   همش باید حتما بین مسافرتم تا مهر یک هفته  یا بیشتر فاصله باشه اخلاق شاید خوبی نباشه ولی چی میشه کرد  

درباره ی مهر گفتم اینم بگم برم درباره ی اتوبوس بچه ها ی تیزهوشان 

خواستم بگم خییییییییییییییییییلی زشته که بعد سال ها هنوز اتوبوسه که چپ میکنه و کشته میده چرا اخه چرا 

بابا  نفرستین

اردو برای  دانشجو. دانش اموز. 

راهیان نور 

میبرین سالم و صحیح و سلامت همه رو  می کشین لت و پار زخمی میارین اخه چرا زشته این همه بی امکاناتی  و بی دقتی 

مدرسه ی ما هم بار ها اردو گذاشت بیرون شهری خانواده ام نذاشتن برم بخاطر همین مساِِئل البته منم اصراری نداشتم چون خودمم میترسیدم با اینکه چون مدارس تیزهوشان دستشون نسبتا باز تره  امکانات ترو تمیز تر هست 

بماند که کل اردو های خارج شهر بخاطر خاک و گرد غبار کنسل شد اما همیشه به من میگفتن هر جور شده پدر  مادر و راضی  کن همراهمون باشی اما سر همین  موضوعات من هیچ وقت پافشاری نکردم بخاطر اینکه همیشه میدونم اگر سال ها هم بگذره این اتفاقات توی مملکت ما می افته و بسیار عادی شده خیلی ناراحتم خیییلی و از دیروز دارم خدا رو شکر میکنم که هیچ وقت پای اون رضایت نامه ی اردوهای خارج از شهر  روامضا نکردم 

  وای خدایا فکر کن بچه هایی که با هزاران ذوق و شوق اماده شدن 

 هیچ وقت فکر نمیکردن اینجور شه 

تسلیت میگم برای پدر و مادراشون از خدا فقط صبر و قدرت میخوام  براشون 

امیدوارم پیش روی هممون موفقیت و اتفاقای خوب باشه 

فعلا 



کسی هست ایا ؟

سلام بعد مدت  ها سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام 

راستش  الان اومدم وبلاگ حذف کنم چون از اخرین  نوشتم خییییییلی گذشته  و امیدی به کسی که اینجا رو دنبال کنه نداشتم 

اما دلم نیومد 

 چون شاید نتونم مثل بقیه  هر روز روزمرگی هامو بنویسم و  آپ کنم اما اینجا رو برای  این باز کردم تا هر وقت که دلم خواست کم و بیش بیام و حرفایی رو که نمیتونم به بقیه بزنم اینجا بگم حتی اگر الان کسی اینجا رو نخونه  

اما اینجا برام حکم جایی رو داره که میتونم داد بزنم حرف بزنم گریه کنم جیغ بکشم اما کسی از اطرافیانم متوجه نشه

مثل این مکان هایی هستن که تو سریالا نشون میدن یه بلندی که از پایینش کل شهر معلومه 

یا یه بلندی که پایینش پر از درختای سر سبزه   وبین اون درخته اب جریان داره  

خلاصه هر کدومو بیشتر دوست دارین تصور کنید این وبلاگ مهد ازادی  و دموکراسیه

خییییلی حرف دارم بزنم که ایشاالله طی این چند روز مینویسم 

فعلا