دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

حواسم نیست

امشب یک سری حرف ها رو گفتم که نباید میگفتم 

و الان مجبورم سردرد همون حرف ها رو تحمل کنم 

به خودم قول داده بودم دیگه این اتفاق برام پیش نیاد .

غزل یاد بگیر همیشه هم نباید راحت بود حتی با کسایی که با اندازه ی جونت دوستشون داری 

کلا همیشه باید یه کاری کنم که پیش خودم شرمنده باشم لعنتی 

از قدیم گفتن ادم رو سگ بگیره جو نگیره 

البته این سری انقدر ساکت بودم که دختر داییم هی میگفت چرا ساکتی چه میدوست دلیلش پشیمونی از حرف های چند دقیقه پیشمه 

حرف های امشب مامان و بابا هم بی تاثیر نبود 

خدایا چرا زندم ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد