دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

خوش گذشت

امروز رفتیم پارک جمشیدیه  آب و هوا و طبیعتش روحت رو به ارامش دعوت میکنه  هوای خییلی سررررررررد و اما لذت بخش  کلی از همین سرما سوژه درست شد خندیدیم

اول نم نم بارون اومد البته ما چون توی آلاچیق بودیم خییلی خوب بود بعدم یکم افتاب  اما هنوز سرد بود یکی پتو دورش یکی کنار آتیش خییلی خوب بود دوتا خاله ی بابام که تهرانن ادم های فوق العاده ای  هستن یه شخصیت پاک و خالص دارن دلشون با زبونشون یکیه صاف و صادق وقتی کنارشونی لذت می بری خلاصه انقدر منظره ها قشنگ بود که من کلیییییییی عکس گرفتم  البته چیز جالبی که بود من خیلی سلفی نمیگیرم باید تیپم یا اون منظره خیلی به نظرم عالی باشه  اما امروز انقدر سلفی گرفتم دو تا شون خیلی قشنگ شده انقدر نگاهشون کردم  بعد با خودم میگفتم اینا همه از عکس نداشتن زیاد از خودم تو موبایلمه معمولا بیشتر سلفی هام رو دختر داییم وقتی باهمیم میگیره جوجه کباب کردن توی هوای سردم حال خودشو داشت انقدر سرد بود که فقط ناهار خوردیم  قرار شد چایی رو خونه خاله ی بابا بخوریم که امیررضا توی ماشین خوابش برد و مامان گفت بریم خونه بهتره   

اومدین خونه چایی خوردیم انقدر شبش دیر خوابیده بودیم بی هوش شدیم من اخر همه پاشدم 

اما عااااالی بود خیلی خوش گذشت شبشم بابام زنگ زد به اقاجونم اینا که مهمون داشتن  مامان هم زنگ زد با مامان بزرگم چون ناهار داییم همه رو دعوت کرده بود بخاطر کارش ممکن بود دیگه فرصت نشه  دوم مهمونیش رو گرفت دیگه کلی حرف زدیم بعد مامان بزرگم میخواست خداحافظی کنه  

گفتم نههه هنوز ادامه بده خداحافظی نکن 

گفت خو چی بگم 

دوباره گرفتمش به حرف  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد