دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

ارتباط مریض با خرید کردن

سلااااااام چطورید حال و احوال  منم بهترم یعنی خدارو شکر دیگه فقط صدام  اگه برگرده به حالت عادی دیگه خوبم این سه روزم اتفاق خاصی نیوفتاد یه یکی دوروزش به مریضی گذشت چهارشنبه رو کلا یادم نمیاد ببخشید

پنجشنبه هم میخواستم برم بیرون دیدم حال ندارم مامانم رفت بیرون برای اتاق امیررضا موکت گرفت اول گفتیم دیگه پارکتش کنیم نکنیم اما حالا گفتیم فعلا موکته رو عوض کنیم تا بعد یه فکری میکنیم  حالا اون موکتمون یکی دو پرده از این موکت جدید روشن تر بود ولی  این جدید هم رنگش یه حالت جالبی به اتاق داده 

کلا ما خییلی فکر میکنیم که خونه رو عوض کنیم یا نه اما من دلم نمیاد بالاخره با مامان بزرگم توی یه مجتمع هستیم پیش پدر بزرگ و مادر پزرگم دایی هام که اخر هفته ها میان دور هم جمع میشیم نوه ها زندایی  دایی خلاصه کلا عادت کردم 

دیگه شبش هم دایی چهارمیم اومد با خانواده  مامان بهم گفت میای گفتم حالا میام شاید الان حالم خوب باشه اما صدام هنوز حالت سر ماخوردگیه  چون داییم 3 تا پسر داره اخریش از امیررضا 1 سال کوچیک تره گفتم حالا بیام اونم میبینه صدام اینجوریه نگران میشه که به بار بچش نگیره البته من زنداییم اینجوری نیست ولی خوب خودم راحت نبودم داییم هم فرداش پرواز داشت میخواست بره ماموریت دیگه نمی دیدمش ولی خوب 

مامانم که رفته بود پایین مامان بزرگم بهش گفت محاله غزل نیاد پایین وقتی داییاش باشن دیگه مامانم هم بهش گفته 

البته حسابی زد حالم بود نشد برم پایین جمعه هم خدا مزدم را داد دایی اولیم اومد خونه مامان بزرگم  من به مامان گفتم  میخوام برم بیرون کار دارم  گفت باشه چند روزهی میگی بذار اماده شم من برم کارم رو انجام بدم تو اماده شو بیام دنبالت  مامانم میخواست بره لباسشو بده براش از همون توری که پشت سرش کار شده بده براش استین بذارن چون  دو سه روز پیش گفتن عروسی مختلطه البته خیاطه گفت استین هاشو یه جوری میزارم که قابل در اوردن باشه اگه خواستی بذارش نخواستی درش بیار بعد منم اماده شدم رفتم پایین نشستم  دوشنبه ی این هفته هم حنابندونه خواهر زنداییمه که دعوتیم کلیییی هم سفارش کردن بریم حالا مامان بزرگم میگه شما برید من بخاطر فود برادرم نمیشه بیام ولی شما برید ما بهش گفتیم از چهلم گذشته  اباس رنگی هم زنداییم بهت داده یعنی تو لباست دراوردست میگه نه برادرمه زشته 

خلاصه مامانم اومد دنبالم رفتم عطر و 3 تا اسپری  رژ لب دو تا لاک کلا من معدن لاکم از این قلم های مخصوص طراحی ناخن  مامانم هم یه چند قلم چیز دیگه گرفت منم از این فر کننده های جادویی دیدم داره چون از موقعی که اومدم تهران هی گفتم بگیرم تا الان  دیگه گرفتم  کلا اون یه ساعتی که تو مغازه بودیم ما رفتیم خلوت بعد یهو شلووووغ شد البته این لوازم ارایشه  واقعا مشتری داره همه میان پیشش مشتری ثابت داره مامانم هم چند ساله مشتریشه  کلا همیشه ماشاالله شلوغه 

ولی انقدرر ر خرید حال ادم و روحیه اش رو خوب میکنه یعنی من وقتی اومدم  بیرون خییییلی حالم خوب بود نیاز نیست حتما یه چیز انچنانی باشه هر چیزی که دوست دارید حتی یه شاخه گل برای خودتون بگیرید واقعا روحیه تون خوب میشه البته من خیلی وقته میخوام برای خودم گل بگیرم ولی گفتم بذارم تولدم  بخاطر 14 سالگیم 14 شاخه گل بگیرم ترجیحا رز سفید 

خلاصه برگشتیم رفتیم خونه بابا بزرگم داییم اینا داشتن شام میخوردم ماهم ریدیم به چیزی خوردیم  بعد من تمام خرید هامو نشون شون  دادم زنداییم کلی تعریف کرد گفت عطر و اسپری هام خوش بو و رژ خوش رنگی هم برداشتم 

دیگه اها خندوانه رو دور هم دیدیم داییم کلی شوخی کرد بهش گفتم برو خندوانه بلکه رای بیاره 

هی مامان بزرگم میگفت جناب خان رو نمیارن یه چیزی بخونه بگه بخندیم 

گفتم اینا هم که باحاله  

مامان بزرگم گفت اونو دوست دارم من 

بعدم  که خندوانه تموم شد داییم اینا خداحافظی کردن 

ما هم همین طور و اومدیم بالا 

راستی تا یادم نرفته از مهر ماه چون مدرسه ها شروع میشه من اگه طی هفته وقت کنم حتما پست میذارم اما هر چهارشنبه حتماااا به مست رو میزارم 

قربان شما 

علی یارتون 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد