دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

عنوان ندارد ....

سلام سلااااام 

چیزی برای عنوان یا نکته ی خاصی به ذهنم نرسید برای اسم 

گفتم اینجوری بهتره .

خوب تند تند بنویسم که باید برنامه مو اماده کنم فردا برم مدرسه 

اخ شروع شد دیگه .

فکر امتحاناتش شروع نشده داره داغونم میکنه دیگه وای به حال 

خودش .

غزل استرسی هستم در خدمت شما 

خووووب پنجشنبه که کار خاصی انجام ندادم فقط چیزا مو مثل بدلی جات و لباسم و چیزای مورد نیاز و رو گذاشتم دم دست ساعت 2.30 صبح هم رفتم حمام بله .

خوابیدم تا ظهر پاشدم مامان بزرگم ماکارونی اورد بالا خوردیم 

پیش به سوی ارایشگاه یه سری مدل دراوردم بهش نشون دادم موهام رو درست کرد بعدم ادرس سایتی رو که عکس هارو دراوردم ازم پرسید ولی موهام رو خوشکل درست کرد خوشم اومد 

کلی ذکر خوندم وقتی داشت موهام رو درست میکرد 

والااااا خو مهمه میفهمی مهم!!!!!!!!!

بعد لوازم ارایشی خودم اوردم چون یه کرم مخصوص داشتم صورت رو خوب کاور میکرد 

ارایشمم کرد ولی سایه و کلا کارای مربوط به چشمم رو رفتم پیش دختر داییم چون یه بار برام کشید خوشم اومد و بهم میومد 

اماده شدم و از نتیجه ی کار راضی هدایی خوشکل شده بودم 

اینبار غزل خود شیفته هستم در خدمت شما 

بعد رفتیم اتلیه یه عکس تکی من یه عکس تکی امیررضا حالا هی خانومه بهش میگفت  عزیزم اینجوری اونجوری  خجالت میکشید انجام نمیداد بعد که روش باز شد خودش ژست میگرفت!!!!!

عکاسه هم خانومه فوق العاده خوش برخوردی بود 

بعد که دید ژست های خود امیررضا قشنگه هی بهش میگفت یه ژست دیگه حالا یکی دیگه 

بعد یه خانوادگی گرفتیم  مامان بابا هم یه عکس گرفتن ولی از هر  کدوممون دوتا عکس گرفت  با دوتا ژست متفاوت 

من دومدل امیرضا و مامان و بابا و عکس خانوادگی هم همین طور من بعد دیدم  مامان و بابا امیررضا پیش هم وایسادن به عکاس گفتم یه عکس اینجوری سه نفری  بدون من هی گفتن نه گفتن قشنگ میشه حالا شما بگیرید 

چه دختر فداکاریم اخه جالب قشنگ شد !!!!!

بعدم پیش به سوی عروسییی رقصیدیم خندیدیم  خوردیم غذا سلف سرویس و انوااااااع غذا هااا چقدر غذا موند و حروم شد چندین مدل  دیگه تا ساعت 3 طول کشید 

عروس داماد هم فوق العاده بهم میومدن و خوش تیپ شده بودن عکساشونم خییلی خوب شده بود کلا من دوستشون داشتم دیگه 

بعد داماد هم مایه بود مرقصید کلا خوب بود دیگه زن و شوهرا پایه میرقصیدن حالا شاد یا تانگو همینش خوب بود 

دیگه عموهام شوهر  عمم که پدر عروس بود شوهر دختر عمم 

خلاصه همهههه ولی من قشنگ لرزش زمین روحس میکردم زمین انگار بالا پایین میشد 

القصه تا اومدیم خونه من واقعا دیگه در عالم خواب رفتم 4 شد ساعت 6.30 بیدار شدم پیش به سوی مدرسه ولی خداروشکر خوابم نمیوند حداقل تا تومدرسه کلی با بچه ها خندیدیم 

اومدم خونه ناهار خوردم خوابیدم عصری پاشدم از اینکه انقدر هوااا زود تاریک میشه دلم گرفت هی با خودم گفتم من چطوری تو این زمان کم برای انتحان بخونم بعدم نشستم کتاب جلد گرفتم مامان بزرگم هم یه سر اومد بالا بعدم من  نماز خوندم  الان در  خدمت شمام  

خوووووب دوستتون دارم 

علی یارتون 

یه چیزی رو بگم فراموش شد 

اونم حادثه ی منا که من واقعا نمیدونم چی بگم  گاهی انقدر حرفا زیاده که تاب و تحمل گفتنش نیست واقعا هیچی نمیگم فقط برای باز ماندگان از خدا صبر صبر صبر صبر خواستارم .مامانم که فهمید اولین بار یک تپش قلب و سر درد بدی گرفت تا فرداش تو ماشین گفت ما چطوری بریم عروسی  و ناراحت بود  

واقعا ناراحت کننده است چقدر خوشحالم که افراد خانوادم یا مکه رفتن یا نمیرن یا سال های دیگه نوبتشون میشه ولی واقعا حادثه ی دلخراشی بود  

و تو تاریخ حج اصلا سابقه نداشته 

واقعا نمیدونم چی بگم .....

نظرات 1 + ارسال نظر
تارا سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 14:23 http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

خوشحالم که عروسی بهت خوش گذشته:)

مرسی گلم شما لطف داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد