دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

این جا همه چی در همههههههه

سلاااااام خوبید چطورید

میدونم خییلی دیر مینویسم اما خوب باور کنید وقت نیست امتحانات و فشار روحی  ناشی از امتحان هیچی واسه ادم نمیذاره حتی توان زندگی  

 ولی خدایی تو این مدت تو ذهنم کلی  پست براتون اپ کردم یعنی اگه یه چیزی به مغزم وصل بود گزارش ساعتی  اپ میکردم

فقط من اینجوریم ایا ؟

بریم سر تعریفی ها اوال بگم من حساب هفته ها از دستم در رفته پس همین جوری شروع میکنیم  سه شنبه ی هفته بعد عروسی دختر عمم

عمم ما رو دعوت کرد که دیگه برای اخرین بار بریم دختر عمم رو ببینیم چون چهارشنبه ی همون هفته پرواز داشتن برای امریکا کلا پسره و خانوادش پدر و مادر دوتا خواهراش و داییش امریکان هر کدوم یه ایالت ولی دختر عمم و شوهرش واشنگتون هستن لازم به ذکره بگم تک پسره بلههههه 

خلاصه ما رفتیم و نشستیم دیدم ااا خبری نیست همه هستن به جز عروس و داماد بعدم یه سری از دوستای خانوادگی و فکرررررر کنم خواهر شوهر عمم هم بود کلا  من که نرفتم تو جمع نشستم تو حال پیش عمم بنده خدا اونم گیر بچش بود 1/5 سالشه دیگه امیررضا اومد باهاش سرم گرم شد بابام هم بود حواسش بود یکم راخت شد منکه ساکت شده بودم به طرز عجیبی بسکه اونا چرت و پرت گفتن والا خو یه سره نشستن از سفر هایی که ترکیه و شمال با عمم اینا رفتن گفتن ببین چه وضی درست کردن اونا بیشتر از جیک و پوکشون  خبر دارن تا مایی که فامیلیم  واقعااااااااااااااا  که کاری نداریم خلاصه اینقدر خاطرات مسافرت تعریف کرد که سرم درد گرفن میخواستم خفش کنم

اخ همش حرف دلار و ادم های کشور های مختلف

واااای خیلی کسل کننده بود اخرم عمم گفت شام هست هر کی میخواد بکشه بخوره تو دلم گفتم نکه خیلی به هم نزدیکیم که از این کا را هم بکنیم کلا سفره تی چیده نشد

دکتر { شوهر عمم } از مطب ومد شامش رو خورد و تمام بعد یه مدتی هم دختر عمم با شوهرش اود خوب من این دختر عمم رو خیلی دوست دارم با کل فامیل متفاوته نحوه ی حرکاتش حرف زدنش اروم با ملایمت کلا بهت  ارامش بده بسکه خانومه محاله کسی ببینتش و خوشش نیاد از این دختر خلاصه با شئهر اومد دوتا از دوستاش واقعا به هم میان شوهرش هم خوش چهرش و واقعا از لحاظ قد و ظاهر همه چی بهم میان

کلا به نظر منعروس داماد خوشکا خوش تیپی شدن

زیادی تعریف کردم نه إ از دوستاشتن زیاده تنها کسیه که خالصانه دوستش دارم  کلا از خانواده ی بابام حسابش جداست

خلاصه پیش هم نشستیم رفته بوده غکسای اسپرتشو بگیره کلا بنده خدا ها اینقدر عجله داشتن همه چیشون رو دور تند بود لادن هم منو از تو حال بلند کرد گفت می خوایم پیش هم باشیم کفتن جا نیست ولی برام صندلی اورد جا هم برام باز کرد

دمش جیز

دیگه حرف زدیم یکم بعدکم کم بلند شدیم موقع خداحافظی بغض گریه خلاصه چون این یکی دختر عمم واقعا برامون عزیز بود خداحافظی کردیم تو راه بحث اون یکی دختر عمم شد که میخواد بره مجارستان کنکور بده برگرده بین الملل بعدم بحث پزشکی شد این حرفابابام دوباره شروع کرد درس خوندن عشق میخواد لم داره فلانه بهمانه

منم گفتم هر چی باشه اینایی که بچه های پزشک و دکترن به هر بدبختیه دکتر میشن هزار راه وجود داره بعد مامانم گفت  تو باید درس بخونی دولتی قبول شی

تلاش کن چرا نتونی که با پول بری

بابام هم گفت اگه به این فکرا بری اصلا قبوول نمیشی دیگه کارد میزدی خونم در نمی یومد یاد دوران تیزهوشان افتادم که هی میگفت اینجوری درس بخونی در نمیای چرا جلو تلویزیون درس میخونی { من عات دارم راه برم جلوی تلویزین درس بخونم یا تو اتاق مهمان که تو هاله } دیگه عصبانی شدم گفتم به جهنم در نیومدم میرم بچه ی یکی مثل دکتر میشم که بفرستم مجارستان نه هی بگه قبول نمیشی بعدم بابا پیاده شد برای امیررضا بستنی بخره

مامانم هگ گفت تقصیره خودته این حرفا رو میزنی اونم میترسه قبوا نشی

گفتم الکی صافش نکن خودتم میدونی  از این جهت نبود البته از جهت پولم نبود  نمیدونم از هر جهتی بود   خلاصه پنجشنبه اش هم شوهر خاله مامانم اومد بنده خدا هرکی بهش گفته بود التماس دعا اسمشو نوشته بود بادش نره اسم منم بود 

واقعااااال دستش درد نکنه 

همون روزش شبش عروسی بود که من نرفتم 

فرداش هم خونه اقاجونم دعوت بودیم گفتیم و خندیدیم وشوخی کردیم تولد امیررضا گرفتیم که با مامانم توی یه روزه 

داداش کلم 4 ساله شد هوراااااااا 

ایشاالله تا هزار سال سالم  و شاد موفق باشه 

و مامانم گلم 

واقعا گاهی میگم کاش مامانم یه دختری بهتر من داشت جدی ها 

میگم  باید به دختر بهتر و باهوش تر داشت نه کسی مثل من 

خلاصه کادو دادن  پول و بلوز و شلوار باهم عمم  کوچیکم هم به منم بلوز و 100 تومن  پول داد چون میرفت خارج و 22 ابان تولد من نبود 

بعدم اها شبش با بچه ها رفتیم سینما فیلم محمد رسول الله محشرررررر بود 

واااای یعنی انگار فیلمشو ایران درست نکرده بود خارجی بود 

اون موقع بود من به قدرت سینمای ایران پی برم محشر بود باید برید ببینید اونم نه یار چون واقعا موقع تماشا نمیدونی حواستو به کدوم قسمت فیلم بدی در این حد 

بعدم دیگه یادم نیست تا شنبه ی هفته ی پیش که امتحان دیاضی داشتیم من کلییییی خوندم اما به علت اینکه تو خواب تپش قلب داشتم از استرس صبح از شدت تپش قلب کلا نفس کم میاوردم چشمام سیاهی میرفت همه هم از استرس 

هیچی چیشد امتحان گند زدم 

حالم از خودم به هم میخوره باورتون میشه چقدر به خدا گفتم خدایا منو بکش راحت کن چرا من زندم اصلا 

حال روحی داغون چی بگم 

خلاصه  جمعه هم مامان بزرگم نظری حلیم داشت همه دور هم جمع شدیم پخش کردیم یه سفره هم پهن کردیم خوردیم کلی از کنار  دایی ها و زندایی ها و نوه ها لذت بردم خیلی چسبید هر چند بالاخره شوخی و خنده اش کم بود چون تاسوعا عاشورا بود ولی خوب 

اها امیررضا بند کرده بود زنجیر میخوام رفتیم براش خریدیم سایز بندی دارن و مناسب هر سنی 

بعدم پسر داییم زنجیر هاش رو اورد چقدرم سنگین بود 

به منم یاد داد چطوری زنجیر بزنم 

منم کوهههههه استعداد اروا دلم 

زودی یاد گرفتم بقیه ی روزا هم به خوندن زیست گذشت امشب هم رفتم شمع روشن کردم و از امام حسین خواستم از شر این استرس ها نجاتم بده نمرات ریاضیم داره وجودمو از بین میبره 

بعدم گفتم خدایا چه کسایی که وبلاگمو میخونن چه وبلاگشون رو میخونم بعد گفتم کسایی هم که توی ارشیو وبلاگ هایی هستن که میخونم همه و همه هر حاجتی دارن براورده شه بعدم اومدم خونه 

برام دعا کنید تو این ایام امتحانا زیاده 

منم که میشناسید پس دعام کنید که محتاجم 

خداحافظ 

یا علی  مدد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد