دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

کسی هست ایا ؟

سلام بعد مدت  ها سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام 

راستش  الان اومدم وبلاگ حذف کنم چون از اخرین  نوشتم خییییییلی گذشته  و امیدی به کسی که اینجا رو دنبال کنه نداشتم 

اما دلم نیومد 

 چون شاید نتونم مثل بقیه  هر روز روزمرگی هامو بنویسم و  آپ کنم اما اینجا رو برای  این باز کردم تا هر وقت که دلم خواست کم و بیش بیام و حرفایی رو که نمیتونم به بقیه بزنم اینجا بگم حتی اگر الان کسی اینجا رو نخونه  

اما اینجا برام حکم جایی رو داره که میتونم داد بزنم حرف بزنم گریه کنم جیغ بکشم اما کسی از اطرافیانم متوجه نشه

مثل این مکان هایی هستن که تو سریالا نشون میدن یه بلندی که از پایینش کل شهر معلومه 

یا یه بلندی که پایینش پر از درختای سر سبزه   وبین اون درخته اب جریان داره  

خلاصه هر کدومو بیشتر دوست دارین تصور کنید این وبلاگ مهد ازادی  و دموکراسیه

خییییلی حرف دارم بزنم که ایشاالله طی این چند روز مینویسم 

فعلا 


عییییییدتون مبااارک دم شما سه چارک

از این به بعد دوباره میتونیم ناهار بخوریم هووووراااااااااا

امروزه همه دیونن

سلاملکم حال و احوال

خوبین خوشین

ننه از زندگی رازی هستی

خوبه

خوب  خدا رو شکر

از کجا باید شروع کنیم اها از اونجایی که هیچ گونه مشقی ننوشته و به راحتی با موبایل ور رفتم بعدم دیگه نزدیک های ساعت 7.20دقیقه ی صبح سه شنبه نسشتم تکرار برنامه ی ماه عسل رو دیدم من تا حالا تکرار برنامه رو توی هیچ سالی ندیدم اگه همون عصر برنامه رو دیدم که دیدم اگه نه که نه اها چرا یه بار یه سال یه برنامه بود یه اقای خیییلی مسن با یه خانوم اونم خیییلی مسن ازدواج کرد اره اونو دیدم اونم توی اینترنت یه بار امسال برنامه ای که شایان رو اورده بود همون هکره انقدر گفتن قشنگه که م گفتم نهایت تکرارشو ببینم اقا ما نشستیم دیدم سلام و علیک کرد یه اقایی اومد و در سن 100 سالگی چقدر توانا و اینا بعد یه خانوم مسن که توی یه روستا تنها زندگی میکرد خوب من گفتم که این داره اینایی رو میاره که توی زندگی یه شرایط یا قدرت خاص دارن اقا ما دیدم یه هو صدای مهدی یراحی اومد  هررررر بار میگفتم نرو این بار خواهش میکنم بعد علیخانی گفت ماه تون عسل

واااا انقدر غررر زدم و به صدا و سیما چیز گفتم اومدم از روی مبل بلند  شم یه هو کنترل با بدترین صدای ممکن زمین خورد   مامانم گفت چی شد گفتم کنترل بود گفت حالا چرا غر میزنی گفتم میدونی این برنامه نبود و من این همه وقت گذاشتم برنامه رو دیدم دقیقا اسکل شدم حالا مامانم خندش گرفته بود منم اعصابم خووورد هیچی دیگه گرفتم خوابیدم عصری بیدار شدم افطار کردم دوباره سریال و این چیزا چقدر سریال شبکه یک رو دوست دارم اصلا انگار باهاشون زندگی میکنم وقتی یه اتفاق خوب براشون می افته بیشتر خودشون خوشحااال میشم خلاصه که اینجوری شد دیگه تا سحر بیدار ماندیم و در تمامی لحظات به اینترنت و اینستاگرام گردی مشغول بودیم اینستاگرام نبود که شایانگرام بود منم این مشق های فیزیک رو حل کردم بالاااااااااااااخره بعدم طرفای  صبح بود قصد خواب کردم دیدم خوابم نمیبره تا ساعت 7.38 دقیقه بیدار بودم گفتم اقا بیا این تی وی رو روشن کن تو بخواب نیستی نشستم این هکر معروف رو دیدم چقدرررررررر جالب حرف می زد حیفه من خیییلی داستان شنیدم که طرف هکر بوده اما هر کجا رفنه شغل دولتی براش نبوده یا کسی محلش نذاشته اخرم اومده یه سایتی رو حک کرده بعد به اون اورگان خبر داده اون اورگان بجای این که ازش استفاد کنه امنیت سایتشو ببره بالا اومده ازش شکایت کرده طرفو گرفتن البته حالا نمیشه گفت کارطرفم درست بوده اما خوب اینم الان همین بوده تازه این توی سن کم بوده و اطلاعی از چیزی نداشته خوب خیییلی حیفه   میشه به جای گرفتنش یه جایی که به درد بخوره کار کنه بی حقوق یا با حقوق خیییلی کم واقعا داشتم فکر میکردم اون توی سن من چقدر از اینترنت چیزای مختلف سر در می اورده خیییلی تعجب کردم اینا واقعا هوش و استعداد میخواد اونم خودش تنها بدون هیچ اموزشی اینکه حیفه این و خییییلی حرفای دیگه که خودتون میدونید و نیاز نیست من بگم

بعد دیدن این برنامه هم خوابیدم مامان بیدارم کرد و اماده شدم و به سوی کلاس رفتمی

درس گوش دادمی سوال حل کردمی و کلاس تمام شد رفتم از مدیر اموزشگاه سوال کردم کلاس ریاضیم کی شروع میشه گفت الان برو بشین تو فلان کلاس گفتم الاااااااان و چقدر حرص خوردم از اینکه چرا قبلش به ما خبر نداده

چون وظیفه ی هر اموزشگاه همینه

بعد نشستم تو کلاسه تازه اها زنگ زدم به بابام گفتم نیا بنده خدا برگشت بعد که نشستم دیدم دبیر فیزیکم اومد گفت تو اینجا چیکار میکنی گفتم به من گفتن اینجا کلاس ریاضیه گفت نه اینجا کلاس فیزیک دهمه هیچی رفتم به مدیر گفتم کلاااااس ریاضی کی شرو میشه و  چه کلاسی گفت ساعت 7 داشتم منفجر میشدم فکر کن ساعت 6 کلاس فیزیک من تموم میشه ساعت 7 کلاس ریاضی شروع میشه خوب من که نمیتونم 1 ساعت بمونم تواموزشگاه  از طرفی صرف نمیکنه برم خونه داشتم از عصبانیت میمردم دیدم این خودشم تکلیفش معلوم نیست زنگ زدم بابا دوباره اومد دنبالم تا مامان تماس بگیره با اموزشگاه واقعا که با این اطلاع رسانی شون چرااااا هیچ کس کارشو درست انجام  نمیده اخه 

منم گفتم به جهنم اصلا که بازم دلم خنک نشد به بابا گفتم بره کتاب فروشی یه لیست کتاب نوشته بودم که برم بخرم رفتم تو کتاب فروشی همش 4 یا 5 تا از کتاب هایی که میخواستم داشت گفت اینایی که نوشتی کتاب های پر فروشم بودن هفته ی  دیگه بیا بقیه رو دارم لیست کتابامم گرفت از روشون نوشت که اونایی رو که نداره بیاره هفته ی بعد بهتر اینطوری یه بار دیگه میتونم برم بین اون همه کتاب

عصرش هم با دختر داییم قرار گذاشتم که بریم بیرون افطارم بیرون بخوریم رسیدم خونه ساعت 6.30بود دیدم اصلا توان ندارم بخوام اماده زنگ زدم گفتم هوا خیییییییلی گرمه من الان نمیتونم اماده نشم گفت خو الان من و مامانم اماده ایم گفتم بیاین خونه ی ما تا من یکم حالم جا بیاد بعد شروع کنم اماده شدن دیگه امدن یه نیم ساعت نشستن کم کم اماده شدم دیگه تا اومدیم بیرون 8.45 دقیقه بود رفتیم که رستوران اول یه سالاد کارتافل سفارش دادیم سه نوع سس مخصوص هم کنارش بود چیز خوشمزه ای بود قارچ سخاری سفارش دادیم پاستا آلفردو منکه نوشیدنی هم اب دادم چون بعد اذان واقعا ادم اول میخواد تشنگی شو بر طرف کنه یه بطری کامل رفتم بالا همه چیزش خوب بودولی پاستاش واقعا خوب نبود جوری که من تقریبا همشو اوردم خونه بعد هم غذا مون رو پک کردیم پیش به سوی بازار حالا من استرس داشتم میریم تو مغازه ها یبار بوی غذا ندیم چون غذا ها بامون بود البته از تو پلاستیک معلوم نبود خوب مریم که یه مهمونی دعوت بود تم سفید و صورتی یعنی صاحب مجلس صورتی بقیه سفید که به قول خودش تک باشه بین بقیه رفتیم یه مغازه لباساشو نپسندیدیم بعدم رفتیم یه لوازم ارایشی که مامانم از مشتری های قدیمیشه و این مغازه رو من به زنداییم اینا چند سال پیش معرفی کردم مغازه ای که مشتری های ثابت خودشو همیشه داره

منم معمولا هر چی بخوام با مامان میرم ازش خرید میکنم معمولا تنها نمیرم چون مشتری هایی که داره همیشه چیز های مختلف ازش میگیرن مثلا کمتر کسی بخاطر یه قلم چیز میره پیشش نکه کسی نمیره چرا ولی کمتر کسی ازش اینجوری خرید میکنه واسه همین با مامان میرم که دیگه هم مامان خریداشو بکنه هم من اگه چیزی بخوام دیگه راحتم مامانم هست کلا بهتره بعدم رفت یه بدلیجاتی که من عاااااااااشق بدلیجاتم دارم منفجر میشم دیگه جا ندارم اما از رو نمیرم رفتیم اونجا هم هر پسندیدم بداشتم مریم میگفت بابا من میخوام برم مهمونی هرچی قشنگم بود تو برداشتی الان من چیکار کنم اخرم گفت تو اصلا چشماتو ببند یکم جایی رو نگاه نکن ببینم میتونم چیزی پیدا کنم اخر دید فایده نداره بهم گفت بیا برام یه گوشواره قشنگ بردار که گشتم یه مدل نظرم رو جلب کرد بهش نشون دادم خوشش اومد برداشت من بخدا چیز خاصی نخریدم اما حسابم شد 91 هزار تومن واقعا پول ما دیگه ارزش نداره فروشنده خییییلی لطف کرد اون هزار تومن اخر رو نگرفت بعد دختر داییم همش 57 تومن خرید کرد دیگه راهمان را کج کردیم رفتیم سمت سیتی سنتر اونجا یه تونیک دیدم خوشم اومد لباس عطر میخواستم مامان گفت برو نگاه کن هر چی پسندیدی بعد با خودم میریم میخریم جلوتر رفتیم یه گردن بند خریدم یکی دیگه هم میخواستم بخرم دیگه گفتم بذارم اینو مامان برام بخره رفتیم طبقه ی دومش من یه بلوز دیدم پسندیدم بد رفتیم لباس های مجلسی رو دیدم بازم پسند نشد یه تونیک مجلسی دیدم من پسندیدم ذخیره کردم با مامان برم از خجالتشون دربیام  از خیر لباس گذشتیم رفتیم طبقه ی سوم کفشا رو ببینیم که توی یکی از مغازه ها من یکی از دوستامو با  مامان و خواهرش دیدم یه جوری از مغازه زدم بیرون که هیچکس نفهمید دوست نداشتم منو ببینه چووون با مامان نبودم شاید دلیل درستی به نظر شما نباشه اما به نظر خودم بود دوست داشتم منو با مامان ببینه زنگ زدم به مریم و بهش گفتم ماجرا رو کل پاساژ رو گشتم تا اینا از مغازه اومدن بیرون مگه می اوووووووومدن بیروووووون رفتم تو مغازه دیدم دختر داییم دو به شکه که گفتم صندل قشنگی نیستن و خییییلی زمخت بود بقیه رو هم خودم یه نگاهی توی اون فرصت کرده بودم بهش گفتم چیز جالبی ندیدم تا اینکه توی یکی از ویترین ها یه چیز ظریف و قشنگ دیدم نشونش دادم فقط صورتیش سایز پاش بود سفیدش براش بزرگ بود که اینم سفید میخواست توی اون فرصت گشت و گذار اجباری که از مغازه بیرون بودم یه اقایی با دوستش داشت می رفت گفت بذار این بلیط های انگلیس جور بشه خواستم بش بگم منو با خودت ببر منو با خودتت ببر که هیچ کسی مثل تونیست اسم منه عاشقو گوشه قلبت بنویس الهی قربونت برم الهی قربونت برم این اهنگ رو یادتون

ولی بی شوخی منم میبرد ثوابم داشت به یکی کمک کرده بود وااااالا خارج تهنا {تنها } تهنا نمیشه که القصه چیزی یافت نشد  منم رفتم یه مغازه ای بود چیزایی مثل شمع و جا شمعی و از این جعبه های فلزی و کلا چیز های تزیینی داشت رفتم مامان همون اولا از این جعبه های فلزی خریده بود 4 تا که 3 تاش ست بود و کوچیک  و متوسط و بزرگ با همون یدونه که یه طرح دیگه بود منم رفتم 3تا دیگه  خریدم یه دونه رو طرح پرچم امریکا خریدم خیییلی دوستش دارم چیز خاصی هم شاید نباشه ها اما دوسش دارم دوتا دیگه هم یدونه طرح پاریس روشه اون یکی هم یه قلب که یه دختر و پسر بامزه عروس و داماد   انقدر قشنگ و بامزه هستن جعبه های قشنگی خریدم خدایی  مریمم 3تا جعبه خرید لازم به ذکره دوتاش سلیقه ی من بود ساعت 11 بود تاکسی گرفتیم اول منو رسوند خداحافظی کردیم و هرکس رفت به خانه ی خود چیزا رو هم به مامان نشون دادم که پسندید شبش زندایی به مامانم تو گروه گفت چیزا رو پسندید مامانم گفت اره قشنگ بودن زنداییم هم نه گذاشت و نه برداشت گفت معلومه همینا بیشتر صد تومن شد اصلااا یه لحظه کپ کردم خوب یعنی چی که چی اینو میگی مامانم گفت چیییی صد تومن بیشتر شد زنداییم گفت بله مریم گفت خوب مامان لازم بود بگی منم به مامان گفتم این چیز خاصی نبود من نگفتم چون نپرسیدی حتما خودم بعدا بهت میگفتم مامانم گفت منم چیزی نگفتم دارم شوخی میکنم بعد مامانم تو گروه نوشت دیگه نمیذارم غزل بره بیرون تمام منم هی میگفتم مامان اینا باور میکنن نگو میگفت نبابا توهم زنداییم هم گفت اره من دیگه نیستم گفتم من عادت ندارم همش بیرون باشم پس اگه هم نذارن برم برام مهم نیست مامانم نوشت تمام دیگه نمیذارم منم گفتم به بند کفشم حالا هی به مامان میگم نگو مامانم میگفت شوخی میکنم بابا پ چته من هیییی حرص میخوردم مامان هی ادامه میداد بعد زنداییم گفت الان بابات عصبانی حتما گفتم اصلااااااا گفت اره حتما عصبانی نیست  مامانم گفت خبر نداره که عصبانی نیست من هی میگفتم مامان نگو اون هی میگفت تو نگران نباش خوب اول لازمه من یه چیزی بگم زنداییم یکم تو خرج کردن یه جوریه مثلا پول میده یه چیزی میخره خداتومن که اصلا نمی ارزه  اگه برای خودش باشه که هر چقدر باشه اصلا مهم نیست بعد مثلا اینجوریه که اگه مریم یه چیزی بخره و مثلا خرجی چیزی بکنه میره به داییم میگه مثلا مریمم اینقد ر خرید کرده رفته فلان جا چیز خورده انقدر در صورتی مامان من اصلاااااااا این طوری نیست هیچ وقت نمیره بگه جلال غزل دفعه قبل رفت بیرون اینقدر خرج کرد این کارو کرد اون کارو کرد اصلااااا بابام هم اگه بهم پول میده هیییییچ وقت ازم نمی پرسه اون روز 100 تومن به من داد که م خودم رفتم کتاب خریدم باهاش اون پول رو داد اما من اینطور خرج کردم اونم نپرسید  پول رو چیکار کردی چقدر خرج کردی یا اینطور چیزا بعدم زنداییم گفت در زندگیه اینده دچار مشکل میشید منم گفتم خوب پس تا خونه ی

بابام هستم از این فرصت استفاده کنم که در اینده راحت باشم بعد گفت نه شاید دراینده کسی گیرت بیاد که پولدار باشه گفتم الان چیکار کنم پس زندایی والا بخدا اگه قراره با کسی برید خرید در میزان پولی که خرج کرده دخالت نکنید خدارو شکر مریم یه همچین اخلاقی نداره اینم از چهارشنبه ام  روزای دیگه هم به کلاس و شب های قدر و احیا گذشت جمعه برای احیا رفتم خونه مامان زندایی دومیم یکم هم موقع پذیرایی کمک کردم که خیییلی حالمو خوب کرد هر سال سعی میکنم حتمااااااااااااا کمک کنم تو پذیرایی واسه همین هر وقت نیازم داشته باشن برای کمک دیگه خودشون صدام میکنن سحری هم چون خونه مامانش اینا از ما دوره همون جا خوردیم تو راه برگشت ساعت 4 خورده ای بود خیابون هاااااا خلوت باد میزد بوی گل میومد گفتم چقدر خوبه یکی باشه ادم این موقع باهاش بیاد بیرون گفتن کی گفتم مهم نیست یکی باشه خاله ی مامانم گفت مثلا بابات گفتم اره اونم میشه مریم گفت در اینده با نامزدت برو مامان بزرگم گفت  اره طرف دوونه است تو رو این موقع بیاره بیرون عقلش کمه مریم گفت مامان بزرگ مگه چیه اینا خاطره میشه تازه حتما اون فرد عقایدش  حتما مثل غزله که  مامان بزرگ گفت اره طرفم دیوونه حتما میاردش چراکه نه مریمم گفت مامان بزرگ پس بذار بهت بگم اینه امروزه همه دیوونن دیگه ترکیدم از خنده گفتم مامان بزرگ الان هزار جا درست کردن که فقط این موقع ها جلوه و زیبایی داره امروزم بعد افطار رفتیم خونه اقاجون اینا وقتی می بینمشون انگار هرچی ناراحتی و حرص از دست بعضی کاراشون در گذشته میخوردم یادم میره اما بعدا که یادم میاد ناراحت میشم از دستشون نمی دونم والا اما خوب بالاخره دوستشون دارم دیگه حالا گاهی کم گاهی ........

برم کارای کانونم رو انجام بدم هرچی ترم قبل معلمه لااااغر این ترم این معلمه جبران کرده دیروز به مامان بزرگ گفتم دلم خیییلی وقته کشک بادمجون میخواد دیدم امروز در زد یه ظرف کشک بادمجون توی توی دستش واااااای

چقدر هم خوووووووش مزه بود همشو خودم خوردم بقیه در خح  سه چهار لقمه شبم بهش گفتم خییییییلی خوش مزه بود چیکارش کرده بودی گفت مگه چی بود بابا بش گفتم نمیدونم اما خیییییلی خوش مزه بود

ای کاش کمی از این حجمه ی خاک به گوشه ی دل من هم  راهی پیدا میکرد

همان گوشه که مال تو بود

تا شاید کمتر جلوی چشمم باشی

کمتر صدایت در گوشم طنین انداز شود

 کمتر بویت را حس کنم

تا کمی خاطراتت کم رنگ شود

کمی بریم قدیمی شوی

انقدر خاک خاک خاک که دفن شوی

چه کنم که فاصله ی زیادی با باد خاک های جنوب دارم

گاهی میگویم شاید همه مردم اهواز شکست عشقی خورده اند

وگرنه این حجمه ی خاک ممکن است ؟

خوب معلوم شد دیگه کجا زندگی میکنم چند وقت پیش این متن رو نوشتم گفتم حالا که میخوام بگم  کجا زندگی می کنم از این استفاده کنم من اهواز به دنیا اومدم اصالت مون مال شوشتر اما پدر و مادر مامان بزرگ و بابا بزرگم اونجا زندگی میکردن و کلا همه اهوازیم   میدونم این متن قشنگ نیست پس معلم ادبیاتم رو مورد لطف خودتون قرار ندید ممنون

فعلا بای بای 

من لو رفتم

همین الان متوجه شدم مادر عزززززیزم مرا یافته 

منم گفتم اقا بخونی حلال نیست 

قربون خدا برم نذاشت یکم از حرفی که زدم بگذره 


چه خاکی گرفته اینجا

به به سلام من امده ام های های من امده ام

  البته خیلی وقت بود می خواستم بنویسم اما گفتم بذار امتحانات تموم بشه انقدر انرژی منفی تو وبلاگ نباشه البته که انرژی منفی نیستو بیشتر درد و دل دیگه ادم باید یه جا تخلیه شه امتحانات من 12/3 تموم شد بعدم به خودم استراحت مطلق دادم هر وقت احساس میکردم خوابم میاد از خودم دریغ نمیکردم چون وقعا به ارامش نیاز داشتم استرسی که  من تحمل میکنم تا امتحان هام رو بدم بیشتر حد نرمال و خودمم میدونم و بابتش یه تصمیماتی گرفتم که میگم بعد که کلاس های کانون زبانه بعد هم از اونجایی که که نمیدونم امسال ازمون ورودی به دوره ی دوم دارم یا نه که امیدوارم نداشته باشم چون توانایی ندارم واقعا اعصابم برای این حجم استرس نمیکشه ماشاالله انقدر کشور باحالی داریم که از نهم های امسال ازمون نگرفتن نوبت ما که رسید یکی میگه داری یکی میگه نداری  من واقعا هر سری یکی میگه ازمون هست تمام تنم به رعشه می افته و اون لحظه مدام با خودم تکرار میکنم خدا هست زندگی هست ایمان هست و مدام این رو تکرار میکنم واقعا این حق نیست این بی قانونی ها  باعث میشه حق ما خورده شه خوب چرا دوباره ازمون میگیرید چند سال دوباره 3 سال بعدم کنکور خدارو شکر کشور ما فقط تو این زمینه بسیار کارکشته است بخدا بشینی ببینی معلم ها چی میگن تازه میفهمی اموزش چقدر مشکل داره چه کنه ادم خلاصه که ما هم رفتیم اموزشگاه و کلاس ریاضی شیمی و فیزیک ثبت نام کردیم و الان این ترم مجبور شدم کلاس های کانون رو از شنبه و چهارشنبه  بکنم یکشنبه و سه شنبه  البته تابستونه مهم نیست اقاااااا ماه رمضون چه خبر منکه تا صبح بیدار میمونم بعدم میخوابم  بهترین کار البته برای افرادی مثل من .

 شاغلا خدا قوت  اگه خسته شدین بگین که عید فطر  رو اعلام کنم  که خسته نشین جا داره اینجا به اون دسته از ادمایی که تا روزه اشونو با خرما یا چیزی باز کردن میرن نماز میخونن تا بعد غذا بخورن بگم شما ها خود شیررررررررین ترین ادم دنیا تشریف داری بله والا خو اون موقع خود فرشته ها هم یک صدا میگن خود شیرین خودشیرین هی هی

نکن عزیزم نکن فردا ساعت 4 کلاس فیزیک دارم هنوز مشقامو حل نکردم  بعد ماه رمضان هم تصمیم بر این شده که اول برم نوبت دکتر بگیرم برای  بوستم چون یه مدت بخاطرامتحاناتم نرفتم بعد بهم یه نوبت مشاور بگیرم ببینم برای این استرس میشه چه کرد  دیگه ادم با خودش که تعارف نداره دیگه کنترلش از دستم خارج شده باید توی این راه یکی کمکم کنه یه لیست کتابم نوشتم ایشااالله فردا بعد کلاس برم بگیرم فیلم کوچه بی نام رو هم دیدم بالاخره .با بچه ها خیلی دوست داشتیم بریم اژدها وارد میشود رو ببینیم  حالا ببینیم چی میشه منکه فکر نکنم بشه

اقا اعتراف کنید  کی بخاطر امیر جدیدی رفت کی بخاطر خود فیلم رفت ؟‌‌

برم اب بخورم و مسواک بزنم یه نیم ساعت دیگه اذان میگن  

چند وقت قبل داشتم فکر میکردم بگم کجا زندگی میکنم اخه میترسم یکی بشناسه و ........

اما دیدم بقیه که گفتن انگار چیز خاصی نشد یکم خیالم راحت شد و اینکه فکر کنم توی خانواده کسی جز مامانم خیلی اهل وبلاگ خونی نباشه  تصمیم گرفتم دفعه ی بعد بگم کجا زندگی میکنم نیست خییییلی ادم مهمی هستم از اون لحاظ  برم برم که کارام همین طور روی زمین دارن اسکی میرن

این ماه دعا برای من فراموش نشه التماس دعا به قول مامانم میگه تو به هرکی میرسی التماس دعا داری میگم اخه بیشتر اوقات  گیرم  یادتون میکنم یادم کنید فعلا  

خدا حافظ تون باشه