دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

دختری از دنیای پاییز

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی (غزل هستم )

ای کاش نشونه باشه

این دو سه روز  دائم دارم فکر میکنم خدا منو دوست نداره 

امروز مشاورم بم میگه میدونی چرا استرست زیاده  چون ارتباطت با  اون بالایی کمه 

اینا رو میشه گذاشت نشونه که خدا هنوز دوستم داره ؟

یه هفته اس دارم فکر میکنم مشاورم خوبه ؟ ای  کاش از ارتباطم استفاده میکردم برای فلان مشاور   چند تا از بچه ها تو این  مدت بم گفتن  از اون مشاور انچنان راضی نیستن 

من نمیدونم ولی میخوام اینا رو بذارم به حساب نشونه 

که دلم خوش باشه 

دلم به خدا گرم باشه 


چرا کسی از من توقع نداره

من کم کم دارم عادت میکنم ارزو هایی که از خدا میخوامشون رو دست بقیه ببینم 

این منو میترسونه 

اینکه خدا منو دوست نداره منو میترسونه

  میترسم 

میترسم دعاهامو التماس هامو نبینه نشنوه 

من گم بشم  بین غم نرسیدن به ارزو هام 

دقیقا دو روزی میشه که دارم با خودم میگم چرا هیچ کس منو نمیبینه چرا هیچ کس به من نمیگه ازت توقع دارم بهت امید دارم 

تلاش کن تلاش کن که حیفی  چرا هیچ کس از من توقع نداره البته منظورم خانواده نیست افرادی غیر خانواده 

هیچی امروز اونی که منتظر توقعش بودم به دوستم گفته 

قبولی بهت امیدوارم و من  دارم  اتفاقی فکر  میکنم که برای یکی دیگه پیش اومد  من منتظرش بودم میمردی به منم بگی

 خرج داشت  برات ؟ 

لعنتی از من توقع میداشتی میمردی 

اه 

خدایا شکرت  چی بگم دیگه 

ترک های عمیق

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام  خوبید 

با توجه به ساعت باید بگم امیدوارم روزی که پیش رو دارید براتون باشادی و خبرای خوب بگذره ایشااااااااااااااااااااااااااالله 

اول از همه بگم شکرررررررررررررررررر خدا فاینال پاااااااس شدم هووووووووووووووورا  

البته باید همین جا کمال تشکر و قدر دانی اول از تیچر جان و بعد هم از یه تیچر دیگه به نام مرتضی که زحمت میکشن تمام ترم ها رو گرامرشون رو به صورت فایل صوتی توضیح میدن و  توی سایتشون قرار میدن  به جا بیارم  واقعا امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشن  با کلی ارزو های خوب براشون 

و همچنین از تیچر خودم که واقعا از خدا میخوامم همیشه  ی همیشه همین طوری شاد خنده رو پر انرژی باشه 

خوووب بریم سراغ تعریفی هاااا 

امروز  رفتم سراغ کار های درمانی که هر تابستون میرم نوبت دکتر پوستم رو که چند روز پیش اوکی کردم امروز هم رفتم همراه مامان بزرگم  درمانگاه چون اونم یه سری قرص می خواست  بمنم نوبت مشاور گرفتم   و اینکه یه  نوبت ازمایش خون هم گرفتم که هر سال میرم 

بعدم از طرفای ساعت 5 تا عصری درگیر که کاری شدیم خیییییییییییییییییییییلی به دعای شما نیاز داریم  خیییییلی  از عصری مامانم بخاطر اون موضوع به شدت گرفته است پدرم و حتی خووودم اما من همش بهشون میگم حل میشه درست میشه نگران نباشین 

اما واقعا خودمم نمیدونم چی میشه امیدوارم خدا  همون طور که همیشه همراهمون بوده تو این مشکل هم نظری بفرماید انشالله 

بعد از اون رفتیم برای خرید گاز که بین دوتا گاز شک داشتیم بخاطر ظاهرشون هیچی دیگه از 5 زدیم بیرون ناهار درست و حسابی هم نخورده بودیم  طرفای 10  یا 11 رسیدیم من فقط انقدر گشنم بود که یکم از غذایی که مامان بزرگ  ظهر فرستاده بود خوردم امیررضا غذا خورد مامانم و بابا چیز خاصی نخوردن اما رفتم برای خودم تخم مرغ پیاز درست کردم هوووس کرده بودم :)))) یعنی در حد اینکه انرژی واسه درست کردن این تخم  مرغ داشته باشم از غذای مامان بزرگ  خوردم 

 اما لههههه بودم هاااا هرچی میخوردم فرقی نمی کرد یکم بادوم زمینی خوردم  بعدش و تخم  هندونه یییکم اما دیدم فایده نداره چایی مامان دستش دردنکنه گذاشت یه لیوان چایی خوردم 

 یکم بعد دختر داییم زنگ زد  گفت شب بیا پیشم گفتم نمیتونم الان پکیدم فردا اگه میخوای بیام گفت باشه فردا بیا فقط دو فیلم برام اماده کن میام ازت میگیرم 

اومد گرفت رفت 

الانم که هیچی دیگه در خدمت شمام سه  شبه میخوام زود بخوابم صبح بلند شم  نمیتونم  خوابم شعور نداره شب که میشه یادش میادبره  نزدیکا ی شب خوابم میگیره مثلا عصرا تحمل میکنم تا شب امااااهر شب تا 4 صبح بیدارم چیششششششششششششش

پ.ن.پ : یه چیزی میخوام بگم  بازی ایران اسپانیا رو  حتما بیشتریا دیدین 

من بعد بازی ایران ارژانتین بازی رو که با استرس و هیجان زیادی دیدم بازی ایران اسپانیا بود حتی برای مراکشم اروم بودم اماا 

این بازی چون اسمش اسپانیا بود فرق میکرد من همون طور که میدونید چون خیلی استرسی هستم  متاسفااانه البته  این لحظاتو با همه ی وجودم درک میکنم وقتی بازیکنا استرس دارن نگرانن فشار روشونه بدنا قفل میکنه و حین بازی میگیره من چون اینا رو میفهمم با هر حرکت داد میزدم جیغ میکشیدم 

می گفتم ما میتونیم چرا نتونیم چووون اونا اسپانیان چون ما ایرانیم اینا اسم  فقط  کیروش راست گفت کسی با شهرتش نمیبره ولی میگفتن نه اسپانیاست مگه میشه 
من میخوندم که همه دعا میکردن حداقل یکی بخوریم نه شیشتا 

ولی دیدین یکی رو خوردیم اما گللللل زدیم وقتی به مامان گفتم دیدی   دیدی گفتم اینا اسم همش از استرسه  همه چیز بستگی به  خودباوری و اعتماد بنفس داره مامانم گفت پس چرا خودت عمل نمیکنی چرا اینا رو میدونی برای خودت کاری نمیکنی 

گفتم ادم گاهی یه جیزیو میدونه اما زورش به عملی کردنش نمیرسه 

بعد درست زمانی که سعید عزت اللهی گل و زد و دیدین چقدررررررررررررررر خوشحال بود اصلا متوجه هیچی نبود هرگز فراموش نمیکنم وقتی خم شد رو زمین و  سرش رو زمین بود دستاش سرخ بود منم اینجوری شدم اون لحظه گرمی گرم گرم تپش قلب داری هیجان اما یه لحظه همه چیز خراب میشه بعد میدونی چی میشه  یهوووو سرررد میشی بی حرکت بعد وجودت از این گرمی و سردی ترک برمیداره من از این موقعیت های گوه داشتم توی زندگیم خیلی بد خیلی وحشتناکه من  از این ترک های لعنتی  هم داشتم هنوز هستشون دارن عمیق میشن میخوام برم پیش روانشناس واسه همین ترکای عمیق تا قبل شکستن کاری کنم 

مثل همیشه  التماس دعا 

از خدا میخوام روزا یپیش رومون از این شاد تر قشنگ تر باشه 

فعلا برو بچ خدافزززززززززززز 

 

در حال زندگی کردن !!!

هیچ وقت نفهمیدم در حال زندگی کردن یعنی چی 

نمیدونم یا ذهنم و محیط اطرافم اجازه نداد 

یا کلا یه چیز همین طوریه و نسبتا نشدنی 

چون مگه میشه ادم به گذشته فکر نکنه پس اون بحث تجربه و عبرت از گذشته چی میشه 

اگر به اینده فکر نکنی که زندگیت باری به هر جهت میشه 

مثلا  خود من فکر میکنم خوب الان نگران کنکور لعنتی ام بعد کار  بعدش نگران زندگیه ای قرار تشکیل بشه بعد فکر کن ادم مثلا بچه دار بشه خوب ادم به فکر اینده ی بچه  اش و بعد خودشه تازه منهای  اون هدف های کوتاه مدت 

به طور کلی به نظرم این در حال زندگی کردن و ارامش تماما وابسته به تصمیم ها برای اینده و موانع حاصل از گرفتن اون تصمیم هاس

که این موانع و پشت سر بذاری و برسی به هدف 

پس نمیشه در حال زندگی کرد 

نمیدونم یا اشتباه فکر میکنم 

یا همش از بلد نبودن و متوجه نشدنه  که اول پست گفتم 

نظر شما چیه ؟ 


چرا نیومدی ؟ چرا نرفتم ؟

سلام به همگی روز خوش 

الان که دارم این پست و رو مینویسم خونه در سکوت کامله 

یه جوری که انگار از اول خودم تو این خونه تنها زندگی میکردم  ,

  از اون جایی که  پنجشنبه مامانم و برادر به اصراااااااااااار زیاد من بالاخره عازم شهر کرد شدن 

ومن بخاطر کانون زبان کووووووووووفتی نرفتم بابام که  طی یک سری جابه جایی ها و سمت جدید فعلا صلاح بر این بود که بمونه و جایی نره پس مرخصی بی مرخصی 

ماجرا اینجور بود که داییم دوتا ویلا گرفت برای خانواده ی همسر و خانواده ی خودش که ما باشیم  از اونجایی که مسافرت دست جمعی حال میده  خوب خیلی پیشنهاد خوبی بود 

مخصوصا ما پارسال هم تبریز با هم رفتیم که یه مسافرت خاطره انگیزشد 

اماسری مامان  گفت شما که نمیاین من هم نمیرم دیگه  امیررضا اصرار که ما باید بریم و اگر شما نیاید من خودم میرم إإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإإ

مامان خیلی باهاش صحبت کرد که اگر ما بریم خوب اجی و بابا چی پس 

بابام بهش میگفت نرو من دلم برات تنگ میشه 

تا خود موقع رفتن تلاش میکردن که منصرفش کنن  

 

امااااا همش تلاش الکی بود و امیررضا کماکان میگفت یا میاین یا میرم بله 

شب اومد پیشم گفت مامان راضی نمیشه  من میخوام برم  گفتم برو بخواب با من 

منم  دیگه خیلی اصرار کردم به مامان که شاید تو راه سخته به هر حال نه من هستم نه بابا اما امیررضا گناه داره وقتی پاشه ببینه نرفته بره پایین و ببینه مامان بزرگ اینا رفت خیلی ناراحت میشه پس بهتره بخاطر امیررضا هم که شده بری مخصوصا همراهتم نیستیم برو یکم راحت با ش

برای خودت باش همش درگیر مایی 

خلاصه انقدر گفتم گفتم قرار 6و نیم بود صبح بود مامانم 4 شروع کرد وسایلا رو جمع کردن البته من بهش گفتم دایی میگه 6 و نیم اما خیییییلی زود بیاد 9 که همین شد 8  یا 8 ربع بود امد 

دیگه خلاصه کل خانواده رفت 

منم همون شب قبل رفتن تا مامان بود الویه درست کردم یه دو روز غذا داشته باشیم چون هرچی بابام غذا بلده من پاااااااکم کلا چیزاایی که بلدم درست کنم الویه  و سالاد مرغ و تخم مرغ و مشتقاتشه  (سوال غذایی داشتین در خدمتم )

البته دایی اولیم هم نرفت واسه همین امروز زنداییم دستش درد نکنه غذا اورد 

کلی شرمنده شدم مخصوصا هرچی بهش گفتم بذار ظرفارو خودم عصری میفرستم خالی نبرشون نذاشت 

بابا خوب میخواستم یه چیزی بذارم توشون بفرستم براش نذاشت 

منم زنگ زدم به مامان گفتم به من ربطی ندار ظرفارو خالی خالی برد 

امیررضا عزیزم همش با واتس بهم زنگ میزنه  همه جارو بهم نشون میده امروز کل ویلا تا حد دستشویی رو نشونم داد قربونش برم 

فضای سبز بیرون ویلا پارکی که میره همه جا رو 

روزی چند بار منهای مامان جداگونه زنگ میزنه بهم 

بعدم میگه دیگه خداحافظ میخوام زنگ بزنم بابا تازه بم قول داده از اونجا برام جایزه بیاره به قول خودش 

هرررربار هم که زنگ میزنن 

کلللللل خانواده میگن چراااااا نیومدی 

مامان بزرگم میگه مامانت مدام میگه بچم نیومد 

بعد مامان میگه  مامان بزرگ هی میگه غزل بچم مونده تنها 

امیررضا داییام 

خلاصه محبتاشون فوران داره میکنه بهشون گفتم میدونستم زود میفرستادمتون خوب 

کار  منم اینه هی  میگم تف به کانون تف همه کلاساااااا تمام کانون تا 23 ادامه داره خوب چه خبره انتقالی نمیشد بگیرم چون بابام همراهم نبود  دوست نداشتم زحمت رفت و امدم حتی برای یه  جلسه گردن کسی بی افته  با وجود تمام  صحبت های داییم که من میبرت خودم اونجا یه سری کار دارم و این حرفا چیه اما نمیخواستم  

بدوم اینکه  نمره ی ردینگ نداشتم ترسم  از این بود برم و دیگه فرصتی برای پرسیدن نباشه و این ترم پاس نشم 

البته الانم از ساعت 12 میخوام درس بخونم دریغ از درس خوندن درییییییییییییییغ 

ای خدا  یعنی چی 6 ساعته یه درس خوندم منهای گرامر 

تیچر هم که میگه شما با این درس خوندن  پاس نمیشین 

پاس شین ترم بعد نمیشین 

از ترم دیگه نباید اینجور کنید  باید اینجور باشین اونجور باشین خلاصه ته دلمونو خااااااااااااااااالی میکنه 

به هر حال امید به خدا خدایا پااااااسم کن افررررین 

کانونم تموم شه تا مهر یه هفته مونده  که حوصله مسافرت رفتن  تو خودم نمیبینم تا ببینم چی میشه 

ترجیحا سرجام باشم  بهتره یه اخلاق بدی که دارم وقتی مثلا برم مسافرت  بعد مثلا یکی دو روز بعدش مهر باشه خیلی اذیت میشم   هولم   همش باید حتما بین مسافرتم تا مهر یک هفته  یا بیشتر فاصله باشه اخلاق شاید خوبی نباشه ولی چی میشه کرد  

درباره ی مهر گفتم اینم بگم برم درباره ی اتوبوس بچه ها ی تیزهوشان 

خواستم بگم خییییییییییییییییییلی زشته که بعد سال ها هنوز اتوبوسه که چپ میکنه و کشته میده چرا اخه چرا 

بابا  نفرستین

اردو برای  دانشجو. دانش اموز. 

راهیان نور 

میبرین سالم و صحیح و سلامت همه رو  می کشین لت و پار زخمی میارین اخه چرا زشته این همه بی امکاناتی  و بی دقتی 

مدرسه ی ما هم بار ها اردو گذاشت بیرون شهری خانواده ام نذاشتن برم بخاطر همین مساِِئل البته منم اصراری نداشتم چون خودمم میترسیدم با اینکه چون مدارس تیزهوشان دستشون نسبتا باز تره  امکانات ترو تمیز تر هست 

بماند که کل اردو های خارج شهر بخاطر خاک و گرد غبار کنسل شد اما همیشه به من میگفتن هر جور شده پدر  مادر و راضی  کن همراهمون باشی اما سر همین  موضوعات من هیچ وقت پافشاری نکردم بخاطر اینکه همیشه میدونم اگر سال ها هم بگذره این اتفاقات توی مملکت ما می افته و بسیار عادی شده خیلی ناراحتم خیییلی و از دیروز دارم خدا رو شکر میکنم که هیچ وقت پای اون رضایت نامه ی اردوهای خارج از شهر  روامضا نکردم 

  وای خدایا فکر کن بچه هایی که با هزاران ذوق و شوق اماده شدن 

 هیچ وقت فکر نمیکردن اینجور شه 

تسلیت میگم برای پدر و مادراشون از خدا فقط صبر و قدرت میخوام  براشون 

امیدوارم پیش روی هممون موفقیت و اتفاقای خوب باشه 

فعلا